آن چه میخوانید، مشاهدات من از حوالی ساعت دو و نیم تا چهار بعد از
ظهر روز 25 بهمن 1389 است.
به یکی از ایستگاه بی آر تی خط تجریش-راه آهن رسیدم. جمعیت نسبتن
زیادی در ایستگاه بود. پس از این که چندین اتوبوس که با جمعیتی زیاد گذشتند، بالاخره توانستم سوار
یکی از اتوبوسها شوم. همینطور که اتوبوس پایین تر میآمد، در میدان ولیعصر تعداد
زیادی از پیاده نظام و موتورسوار ضد شورش به چشمم خوردند. عده ای از این
موتورسواران که برخی صورتشان با روبنده هایی نظامی پوشانده بودند، هنگام عبور با
باتوم بدنهی اتوبوس ما را نواختند. عده ای در میدان ولیعصر پیاده شدند و من به
همراه عده ای دیگر در چهارراه ولیعصر پیاده شدیم. تقریبن اتوبوس خالی شد! وارد
خیابان انقلاب شدم. یگان ویژه در گوشه گوشه چهارراه ایستاده بود و شمار فراوانی از
مردم در پیادهروها دو طرف ولیعصر به سمت انقلاب در حرکت بودند. هر چه جلوتر
میرفتیم، جمعیت متراکم تر میشد. پلیس میکوشید مردم را به خیابانهای فرعی
راهنمایی کند اما مردم از اولین مسیر ممکن دوباره به مسیر اصلی میافتادند. زمانی
که از یک مسیر فرعی به خیابان 16 آذرنزدیک میشدم، متوجه شدم که در آن تقاطع، در
مقابل دانشگاه تهران، شعار مرگ بر دیکتاتور و آزادی آزادی سر داده میشود. چند صدای
تیر شنیده شد و جمعیت فریاد بلندی کشیدند. برخی میگفتند گلولهی پینت بال است.
نمی دانم. ترسیدم و از آن جا فاصله گرفتم و دوباره وارد خیابان انقلاب شدم. جمعیت در
پیاده رو به شدت متراکم بود، تا جایی که برخی ناگزیر از خیابان حرکت میکردند. راهها
بند آمده بود. همهی پیاده رو ها اطراف میدان مملو از جمعیتی متراکم اما خاموش
بود. نیروهای ضد شورش و لباس شخصی، گاهی از میان مردم فردی را دستگیر میکردند و با
خود میبردند. لباس شخصی ها به پیادهها و ماشین سواران حمله میکردند. جلوی مسجد
سیدالشهدا واقع در میدان انقلاب عده ای بسیجی باتوم به دست مقابل مسجد به خط شده
بودند. عده ای از آنان نوجوانان و نونهالانی بچه سال بودند که گاهی حتی مو به صورت
نداشتند. یکیشان به احتمال قریب به یقین دانش آموز راهنمایی و یا سال اول دبیرستان
بود. کم کم برخوردهایی داشت شروع میشد. جمعیت، اگر چه به پای 25 خرداد نمیرسید،
اما فراوان بود. کمی بالاتر از میدان انقلاب، به دلایلی ناچار به ترک جمعیت شدم . در حین دور شدن. چندین بار صدای شلیک شنیدم که نمیدانم چه بود.
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر